آخرين دوشنبه_قسمت اول  (  The Last Monday_ Part One )

سلام

نميدونيد اين چند وقته چه بلاهايي كه سرم نيومده،  اونقدر كه اصلاً نميدونم از كجا شروع كنم  

 تو اين چند وقته شايد بيشتر از صد تا پست تو ذهنم نوشتم  ولي وقتي ميخواستم اينجا بنويسمشون يه اتفاقي ميفتاد كه نميشد

يا حسش نبود ، يا اصلاً يادم ميرفت بايد چي بنويسم و يا ( اين ياي آخر مهمه ) قضيه اي كه ميخواستم بنويسم يه جور ديگه ميشد

اگه بخوام همهء جريانات اين چند وقت رو براتون تعريف كنم يه شاهنامه از توش در مياد ! كه من نه حال دارم مثل فردوسي سي سال پاش بشينم ( اصلاً معلوم نيست تا سي سال ديگه زنده باشم ) ونه حافظهء بنده و حوصلهء شماها اين امكان ميده

ولي اگه بخوام خلاصه وار توضيح بدم بايد از نقطه تلاقي شروع كنم :

تركيدن زانوم !

قبلش گفته بودم كه حالم خيلي گرفته بود حس ميكردم واسه هيچكي مهم نيستم ، فكر ميكردم زندگيه خيلي بيهوده اي دارم ، كسي نيست كه بهش دل ببندم و اونم دوسم داشته باشه ، از اخلاق ورفتار خودم حالم بهم ميخورد ، ميگفتم آخه تا كي سادگي ، تا كي ميخواي بشيني و همه چي خودش درست بشه

از دست چند نفرم بد جور دلخور بودم ( مخصوصاً يكي كه خيلي بهش دل بسته بودم ولي يه دفعه بي هيچ توضيح وحرفي رفت وديگه نيومد ) وقتي اون حادثه سر كار واسم اتفاق افتاد با خودم گفتم: بدبختيم تكميل شد از كار هم بيكار شدم

وقتي تو بيمارستان شماره 2 منتظر عمل جراحي روي زانوم بودم به خدا گفتم : آخه خدايي كه خيلي دوست دارم ، تو ديگه چرا؟ تو كه از اين دل صاحاب مردهء من خبر داري چرا اينجوري ميكني ؟ مگه من چه گناهي كردم كه الان دارم تقاصشو پس ميدم  ؟ يعني آخر عاقبت كسي كه با ساده دليش و روراستيش حال ميكنه و تو هم حال ميكردي اينه؟

ديگه تو اوج نااميدي بودم ، اگه يه ته نموره اعتقاد نداشتم شايد به خودكشي راضي ميشدم.....

جملات نه چندان مثبت

منظورم از نوشتن اين جملات مثبت تو اين وبلاگ اين نيست كه همه اينها رو قبول دارم ، تازه برعكس  ، مخالف صددرصد خيليهاشونم

 

ولتر: كسي كه از مرگ ميترسد از زندگي هم ميترسد

 

افلاطون: ناتوان ترين مردم آن كسي است كه نتواند راز خود را نگه دارد

 

آبراهام لينكلن: درجه سعادت اشخاص به ميل خود آنها بستگي دارد

 

ضرب المثل چيني: مردي كه كوه را از ميان برداشت , مردي بود كه شروع به برداشتن سنگريزه ها كرد

 

رنان: سعادت ديگران بخش مهمي از خوشبختي ماست

 

سيسرون: براي آنکه عمر طولاني باشد، بايد آهسته زندگي کني

 

ديويد سارنف: داشتن پشتکار تفاوت ظريف بين شکست و کاميابي است

 

پلوتارک: براي شب پيري در روز جواني چراغي بايد تهيه کرد

 

گوته: نياسائيد، زندگي در گذر است. برويد و دليري کنيد، پيش از آنکه بميريد، چيزي نيرومند و متعالي از خود بجاي گذاريد، تا بر زمان غالب شويد

 

ديل کارنگي: نعمت هاي خود را بشمار نه محروميت هاي خود را

 

امام علي: دانا ترين مردم کسي است که شک و گمان هيچگاه يقين او را از بين نبرد

 

کترينگ: من آينده را دوست دارم چون بقيه عمرم را بايد در آن بگذرانم

 

آندره ژيد: بكوش عظمت در نگاه تو باشد نه آن چه بدان مي نگري

 

ناپلئون بناپارت: نا اميدي نخستين گامي است كه شخص به سوي گور برمي دارد