اما خدا گفت
سلام
ميخواستم از " اعتكاف" اونم تو" قم" بنويسم ، جاتون خالي خيلي حال داد، امسال سال اولم بود كه ميرفتم ، كلي با خدا دردودل كردم، اونجا چندتايي دوست پيدا كردم ،خيلي دوست دارم سال ديگه هم اگه خدا قسمت كنه بازم بتونم برم
البته درست بعد اينكه از اعتكاف برگشتم بدترين خبر و اتفاق ممكن رو دريافت كردم(هموني كه تو پست قبلي توضيح دادم) كه هنوز دارم تبعاتشو ميبينم و خانومي هنوزم منو نبخشيده
نميدونم ، واقعاَ نميدونم خدا داره باهام چي كار ميكنه؟ ولي بهش اعتماد كامل دارم و ميدونم دارم راهه درست رو ميرم
غمگين بودم ، احساس كردم زير كوهي از نااميدي گير افتاده ام ، اما خدا گفت:
غمهايت را روي شانه هاي من بريز
گم شده بودم ،گيج بودم ،فكر ميكردم هيچوقت جوابي پيدا نخواهم كرد ، اما خدا گفت:
من هدايتت خواهم كرد
با خود فكر كردم تحقق روياهايم غيرممكن است ، اما خدا گفت:
هر چيزي ممكن است
خود را باخته بودم ،فكر كردم نميتوانم از عهده اش برآيم ، اما خدا گفت:
تو از عهده هر كاري برمي آيي