آخرين دوشنبه_ قسمت آخر ( The Last Monday _ Last Part )
ولي من غافل بودم از اينكه تمام اين جريانات يكي ديگه از امتحاناي خداست كه مثل اينكه ايندفعه قبول شدم
چون يه دفعه قضيه مثل فيلم هنديا خيلي باحال شد
خدا رو شكر وضع زانوم اونقدر خراب نبود و با 7_8 تا بخيه ختم به خير شد ( تو همون بيمارستان كلي قضيه خنده دار هم پيش اومد ، دكتر جراحم يادش نمي اومد چندتا بخيه زده ، وقتي ازم پرسيدن آخرين بار كي كزاز زدي چون يادم نيومد كلي خنديدم )
بعد عمل يه دو هفته اي خونه نشين شدم يعني تو اوج كار در حال استراحت بودم
وقتي برگشتم به شركت كلي از طرف همه مورد تحويل قرار گرفتم ، حتي كسانيكه قبلاً بود و نبودم واسشون اهميت نداشت اومدن سراغم يا حداقل تلفني جوياي احوالم شدن
.
.
.
... ولي اتفاقي كه افتاد يه چيزي خيلي بالاتر و پراهميت تر از اينا بود
اتفاقي كه هم منتظرش بودم و هم انتظارشو نداشتم !!
اتفاقي كه خيلي دلم ميخواست يبفته ولي هيچ اميدي به امكانش نداشتم !!
اتفاقي كه بعدها تو يه مجله واسه همون زمان ديدم تو طالعم بوده :
يه خبر غير مترقبه دريافت مي كنيد ، چيزي كه از آن قطع اميد كرده بوديد !!
و..... قصه ء عشق آغاز شد
اون اتفاق باعث شد قضيه اون دوشنبه ها و جعبه مداد رنگي رو هم از وبلاگم وهم از ذهنم پاك كنم ، اتفاقي كه كاري كرد سال 86 رو بهترين سال عمرم و نوروز اونو بهترين عيدم بشه، سال 86 خاطره انگيزترين و پرمخاطره ترين (فكر كنم يعني خيلي خاطره) سال عمرم بوده
خلاصه از اون روز تا حالا داستان داريم ما !! داستان من همچنان ادامه داره فقط ديگه ربطي به دوشنبه ها نداره ، نه كه از دوشنبه ها بدم بياد ، تازه برعكس يكي از همين بهترين خاطراتم تو دوشنبه 20/1/86 رخ داده ولي چون ميخوام چيزي باعث يادآوريه قضاياي موهون!! قبلي نشه ديگه تو دوشنبه ها آپ نميكنم